من هم به چالش میم مثل مادر»دعوت شدم و قبل از هرچیزی باید بگم من هیچ وقت در خودم مادر شدن»را نمیبینم و گمان هم نکنم روزی تصمیم بگیرم تا انسانی را به این دنیا اضافه کنم چرا که مسئولیتی سنگین است و شانههای من توان حمل این بار سنگین را ندارند و من تجرد» را ترجیح میدهم و تنها میتوانم برای شما آرزو کنم تا اگر دوست دارید مادر و یا پدر خوبی شوید تا فرزندانتان از داشتنشما افتخار کنند طوری که اگر بار دیگر هم به این دنیا دعوت شدند،دوست داشته باشند شما ولیشان باشید.
به نظرم جبران خلیل جبران در کتابپیامبر و دیوانه»حق مطلب را ادا کرده است آنجا که دربارهی ارتباط با فرزندان سخن میگوید:
فرزندان شما، فرزندان شما نیستند.
آن ها پسران و دختران اشتیاق زندگی اند.
آن ها از طریق شما آمده اند و نه از شما.
و اگر چه آن ها با شما هستند، متعلق به شما نیستند.
شما می توانید عشق خود را به ایشان بدهید، ولی افکارتان را نه.
زیرا آن ها افکار خودشان را دارند.
شما می توانید تن ایشان را در پناه خود سکنی دهید، ولی روح شان را نه.
زیرا روح ایشان در خانه فردا ساکن است، خانه ای که شما نمی توانید آن را ببینید.
خانه ای که شما حتی در رویاهایتان قادر به دیدن آن نیستید.
شما می توانید تلاش کنید که مثل آن ها شوید، ولی هیچ گاه سعی نکنید آن ها را مثل خودتان سازید.
زیرا زندگی نه به عقب باز می گردد و نه در دیروز درنگ می کند.
شما کمانی هستید که فرزندانتان تیرهای زنده آن هستند و به جلو پرتاب می شوند.
کماندار نشانه را در مسیر نامتناهی می بیند و شما را چنان با قدرت خویش خم می کند که تیر به دورترین حد ممکن پرواز کند.
اجازه دهید خم شدن تان در دست های کماندار سرشار از شادی باشد.
زیرا به همان اندازه ای که او تیری که به پرواز در آمده است را دوست دارد. کمانی که ثابت است را هم دوست می دارد.»
پ.ن:به راستی از این زیباتر داریم؟
درباره این سایت